ورق به ورق، تمامشان را به دست سرد باد سپردم،
داستانهای خط خورده بیپایان و آغاز را، شعرهای بیتشبیه و بیاستعاره و بیآرایهام را.
رقصیدند و رفتند با باد، با باد رقصیدند و رفتند،
بادآورده را جز با باد کاری نیست،
با باد زمستانی میروند، تا با باد بهاری بازپس آیند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیمیتری به یکی از آجرها لگد میزند: چطوری رو این آت آشغالا خوابت برده؟ زیر این همه سر و صدا.
سرباز دوم تکانی میخورد. دستش در جیب پی چیزیست. از لابهلای انگشتهای دست دوم، به دیمیتری نگاه میکند: فندک داری؟
- نه ندارم.
با قنداق تفنگ خاکستر سرد روی آتش را کنار میزند.
- با قایق هفته قبل اومدی، درست میگم؟
چوب نیم سوختهای در میان آتش - فندکیاست.
- از کجا فهمیدی؟
- از قیافهات معلومه بچه خوشگل! هیچ جوره قیافهات به سرباز وظیفهی این شهر لعنتی، که روز و شب تو آتیشه نمیخوره!
دیمیتری دستی به موهایش میکشد.
- فرمانده گفت که شیفت تو تمومه، نوبت شیفت منه
- خودش بهت گفت؟
- نه دیگه. شیفتا این جوریه، هشت ساعتت تموم شده دیگه – یعنی بقیه این طور میگفتن. – شانهاش را بالا میاندازد - من که ندیدم خود فرمانده رو.
میخندد:
- هیشکی فرمانده رو ندیده تا حالا. و نخواهی دیدش.
مدتی سکوت، حرفش را از سر میگیرد:
- یهجای شعر دیشبت میلنگه. باد سرد زمستونی تا به حال برای ما چیزی به جز دشمن و جنگ و دردسر نیورده، اون زمستونی که ناپلئون حمله کرد، و این زمستونم که سپاه پنجم هیتلر تا پشت دروازههای مسکو رفته.
- اون روزی که این زمستون دیوونه تموم بشه و شعرهام برگردن، اون روز هم این سپاه بادآورده با باد میره.
هان، ای اجاره نشینان دستهای بریده درخت!
ای دسته دسته، خیره به رهگذران فصل سرد،
در فکر چیستید؟ .
سه فصل گذشت:
بهار آمد و رفت: نوعروسی زیبا در لباسی سفید؛
و تابستان - پیر خردمند و پخته روزگار؛
پاییز؟ نوجوانی پر از شیطنت، اما. یخ زده در عمق وجود.
و اکنون - زمستان.
قارقار مستانتان که بود، فکر زمستانتان
نبود؟
هان، ای نظارهگران سیصد ساله روزگار،
اکنون - زمستان.
بهتر از من میدانید که ننه سرمای قصهها،
جایی در اوایل بهمن ذات الریه گرفت و مرد.
و پسر ناپاکش به جایش بر تخت برفی تکیه زد.
پیام آورید، پیام ارباب جدید فصل سرما را.
پیام فصل سرد، فصل سقوط.
پیام فصل شب، پیام جنون.
هان،ای دسته دسته، خیره به رهگذران فصل سرد،
سرد و طولانی و خشن، حقیر و سیاه،
سرگردان، پوچ و خالی، آدمک نشان.
دوپا و دو گوش و دو دست و دو چشم،
پاره گوشتی فاسد از تن این مردگان چند،
سفره زمستانی گسترده است!
The School of Athenes (1509-1511) - اثر رافائل - ارسطو و افلاطون با یکدیگر مناظره میکنند و به آکادمی وارد میشوند، طرفداران هر کدام در سمتی به نظاره بحث شاگرد و استاد ایستادهاند.
از آنجا که اکثر فلاسفه در عصری دیگر - و شاید در فرهنگی کاملا متفاوت با فرهنگ کنونی ما - میزیستند، بهتر است ببینیم برنامه هر کدام چه بود. منظور این است که باید دید هر فیلسوف به ویژه در پی کشف چیست. فیلسوفی ممکن است بخواهد بداند گیاهان و حیوانات چگونه به وجود آمدند. دیگری ممکن است بخواهد بداند آیا خدایی هست و یا بشر میتواند از روحی فناناپذیر برخورد باشد؟ وقتی برنامه کار یک فیلسوف را مشخص کردیم راحتتر میتوانیم شیوه تفکر او را دنبال کنیم، زیرا هیچ فیلسوفی ذهن خود را به تمامی مسائل فلسفه مشغول نداشته است.
پرچم گرد کیه؟ پرچمگرد کسیه که علافه زیادی به جغرافیا و شناختن کشورهای مختلف داره، و بین پرچما میگرده تا چیزای باحال پیدا کنه. با من در اولین قسمت پرچم گرد همراه باشید.
دو لیست بالا به ترتیب شامل پرچم تعدادی از کشورهای عربی در زمان حاضر، و پرچم سابق تعدادی از کشورهای عربی هستن. بین این پرچمها، از لحاظ فرم و از لحاظ رنگ مشابهت هایی رو میبینیم؛ بیشترشون از چهار رنگ سبز، سیاه، قرمز و سفید استفاده کردن، و فرمی به این شکل رو زیاد میبینیم:
انقلاب بزرگ عربی (از ژوئن ۱۹۱۶ تا اکتبر ۱۹۱۸) یکی از وقایع سالهای پایانی جنگ جهانی اول بود، و بعد از جنگ جهانی اول هم ادامه یافت. نیروهای متحد بر علیه امپراتوری عثمانی شورش کردن تا یه حکومت مستقل عربی، از آلپو در سوریه تا عدن یمن تشکیل بدن. نیروها در مکه سازماندهی میشدن و به دست حسین بن علی الهاشمی فرماندهی میشدن؛ انگلستان عهد بسته بود که بخشهای آزاد شده از حکومت عثمانی رو به رسمیت بشناسه و به این ترتیب امپراتوری عثمانی رو در یه جبهه جدید درگیر بکنه.
پرچمی که بالا دیدیم در حقیقت پرچم انقلاب بزرگ عربیه، و در سالیان بعد از انقلاب بزرگ کشورهای تازه تاسیس عربی از شکل و یا رنگهای این پرچم برای خودشون استفاده کردن.
درباره این سایت